دریافت سایز بزرگ
حجم: 1.56 مگابایت
یکشنبه آخر
خاطرات معصومه رامهرمزی
انتشارات سوره مهر
کمی از کتاب
خیابان ها و کوچه ها خالی از سکنه بود و کسی در آن جا رفت و آمد نمی کرد.
همه جا کثیف و نامرتب بود و علف های هرز از میان سنگ ها و موزائیک و سیمان بیرون زده بود. وقتی وارد خیابان سیاحی شدم به یاد فیلم های وحشتناک افتادم.
سر کوچه یک دفعه زیر پایم چند مار کوچک دیدم که به سرعت روی زمین میخزیدند.
از وحشت تا می توانستم جیغ زدم و بقیه بچه ها هم مثل یویو بالا و پایین می پریدند و جیغ می زدند. جانور های ریز و درشت ، خانه ها و محله ها را پر کرده بودند.
وقتی وارد خانه شدیم، بغض گلویم را گرفت...