کتاب بخوانیم


 
 
دریافت سایز بزرگ
حجم: 751 کیلوبایت

 


اینک شوکران 3
ایوب بلندی به روایت همسر شهید
به قلم.  زینب عزیز محمدی
ناشر. روایت فتح
 
هدی را فرستاده بودم جشن تولد؛ خانه ی عمش. از وقتی برگشته بود، یک جا بند نبود. می رفت و می آمد، من را نگاه می کرد. می خواست حرفی بزند، ولی منصرف می شد و دوباره توی خانه راه می رفت. گفتم«چی شده هدی جان؟ چی می خواهی بگویی؟» ایستاد و اخم کرد «من نوار می خواهم. دلم می خواهد برقصم. می خواهم مثل دوست هایم لاک بزنم.» جلوی خنده م را گرفتم«خب باید در این باره با باباایوب حرف بزنم. ببینم چه می گوید.» ایوب فقط گفت«چشمم روشن.» و هدی را صدا کرد «برایت می خرم بابا، ولی دوتا شرط داره . اول اینکه ......

نظرات  (۱)

سلام. این کتابو حتما بخونید و مردگونگی رو ببینید. همین طور عشق و پایداری یک زن در برابر همه سختی هایی که جنگ به عاشقانه هایش وارد کرد...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی