کتاب بخوانیم


 

دریافت سایز بزرگ
حجم: 1.24 مگابایت




اینک شوکران 1
منوچهر مدق به روایت همسر شهید
به قلم: مریم برادران
ناشر: روایت فتح

بعد از عید، دیگر نمی توانست پایش را زمین بگذارد. ریه اش، دست و پایش، بیناییش و اعصابش به هم ریخته بود. آن قدر ورم کرده بود که پوستش ترک می خورد. با عصا راه رفتن برایش سخت شده بود. دکتر ها آخرین راه را تجویز کردند. برای اینکه مقاومت بدنش زیاد شود ، باید آمپول های میزد که نُه صد هزار تومان قیمت داشتند. دو روز بیشتر وقت نداشتیم بخریم. زنگ زدم بنیاد جانبازان، به مسئول بهداشت و درمانشان. گفت«شما دارو را بگیرید نسخه مهر شده را بیاورید، ما پولش را می دهیم» من نُه صد هزار تومان از کجا می آوردم؟ گفت «مگر من وکیل وصی شما هستم.» و گوشی را قطع کرد. وسایل خانه را هم می فروختم، پولش جور نمی شد. برای خانه و ماشین ...

نظرات  (۱)

سلام.عالیه.بهتر از این نمی شه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی