اهواز برای من جای جدید و قشنگی بود . اثاثمان را ریخته بودیم توی یک تویوتای لندکروز. همه ی اثاثمان نصف جای بار وانت را هم نمی گرفت. خودمان هم نشستیم جلو. من و آقا مهدی و خواهرش. خیلی خوب شد که خواهرش هم راهمان آمد. من هموز رویم نمی شد با آقا مهدی تنها بمانم. از قم تا اهواز خواهرش هر موقع احساس می کرد که سکوت بین من و آقا مهدی زیاد شده یک حرفی می زد مثلا «شما خیاطی هم بلدی؟» شب اول که رسیدیم ، وارد خانه ای شدیم که ...
بسیار زیاد متشکرم به خاطر این معرفی های عالی و ترکیب و شکل دوست داشتنی ِ این جا..
اگر کمکی هم از ما برمیاد ، بفرمایید | خوشحال میشیم نوکری کنیم برا کتاب و کتاب خونای این مملکت..
اجرتون با شهدا و شهادت نصیبتون